کد مطلب:88683 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:300

حکایتی عجیب











یكی از بزرگان دین نقل می كند: كه از گورستانی می گذشتم، زنی را دیدم میان چند قبر نشسته و اشعاری می خواند بدین مضمون:

«صبر كردم در حالی كه عاقبت صبر را می دانم عالی است، آیا بی تابی بر من سزاوار است كه من بی تابی كنم؟!

«صبر كردم بر امری كه اگر قسمتی از آن به كوه های شروری وارد می شد، متزلزل می گردید، اشك به چشمانم وارد شد، سپس آن اشكها را به دیدگان خود

[صفحه 512]

برگرداندم و اكنون در قلب گریانم.»

آن مرد دین می گوید: از آن زن پرسیدم بر تو چه شده و چه مصیبتی وارد گردیده كه می گوئی صبری كه كردم، در عهده همه كس نیست!

در جواب گفت: روزی شوهرم گوسپندی را برای كودكانم ذبح نمود و پس از آن كارد را بگوشه ای پرتاب كرد و از منزل خارج شد، یكی از دو فرزندم كه بزرگتر بود به تقلید شوهرم دست و پای برادر كوچك خود را بسته و خوابانید و به او گفت می خواهم بتو نشان دهم كه پدرم این طور گوسپند ذبح كرد، در نتیجه برادر بزرگتر سر برادر كوچكتر را برید و من پس از این كه كار از كار گذشته بود، فهمیدم، از دست پسرم خشمگین شدم به او حمله بردم كه وی را بزنم، به بیابان فرار كرد، چون شوهرم به خانه برگشت و از جریان آگاه شد، به دنبال پسر رفت و او را در بیابان دچار حمله ی حیوانات دید كه مرده است، جنازه او را به زحمت به خانه آورد و از شدت عطش و رنج جان سپرد، من خود را سراسیمه به جنازه ی شوهر و پسرم رساندم، در این اثناء كودك خردسالم خود را به دیگ غذا كه در حال جوش بود، می رساند و دیگ به روی او واژگون شده او را می كشد، خلاصه، من در ظرف یك روز تمام اعضای خانواده ام را از دست دادم، در این حال فكر كردم كه اگر برای خدا در این حوادث عظیم صبر كنم، ماجور خواهم بود، آنگاه دنباله ی آن اشعار، شعری را به مضمون زیر خواند:

تمام امور از جانب خداست و واگذار به اوست و هیچ امری واگذار به عبد نیست.[1].

گویند عبدالله بن یعفور كه یكی از بزرگان شیعه است روزی برای مطلبی ناگزیر شد نزد قاضی ابویوسف شهادت دهد، قاضی گفت: من نمی توانم در مورد تو حرفی بزنم و عیبی بگیرم، زیرا تو همسایه ی من هستی و می دانم راستگو هستی و شبها برای عبادت پروردگار عالم زیاد بیدار می باشی، ولی فقط یك عیب در تو

[صفحه 513]

می بینم! عبدالله گفت: آن عیب چیست؟

قاضی گفت: آن عیب این است كه تمایل به «شیعه» داری؟!

عبدالله وقتی این جمله را شنید به گریه افتاد به طوری كه اشك چشم او جاری شد، سپس گفت: ای ابویوسف مرا به جمعیتی (شیعه) نسبت دادی كه می ترسم از آنان نباشم، سپس قاضی گواهی او را پذیرفت.[2].

عبدالله بن ابی یعفور كسی است كه به امام صادق (ع) عرض كرد، به خدا قسم اگر شما اناری را پاره كنی و یك قسمت آن را بفرمائی حلال است و قسمت دیگر آن را حرام بفرمائی، به طور مسلم من گواهی می دهم كه آنچه فرموده ای حلال، حلال است و آنچه فرموده ای حرام، حرام است.[3].

او كسی است كه امام صادق (ع) درباره ی او فرمودند: «ما وجدت احدا یقبل و یطیع امری الا عبدالله بن ابی یعفور، نیافتم احدی را كه قبول كند و اطاعت فرمان من كند مگر عبدالله بن ابی یعفور».[4].

او كسی است كه حضرت درباره ی او فرمودند: «خداوند تو را رحمت كند» و وقتی از دنیا رفت حضرت به مفضل مطالبی درباره ی او گفتند كه درباره ی هیچ یك از دوستان و شیعیان خود نفرمودند.[5].

مرحوم الهی، در ذیل این فراز «و فی المكاره صبور» چنین گفته است:


به كام جان او هر ناگواری
گوارا شد به صبر و استواری


صبوری هر چه در گیتی است ناخوش
نماید در مذاق جان ما خوش


درخت صبر بار شادمانی
برآرد اندر این باغ كیانی

[صفحه 514]

صبوری چرخ سركش را كند رام
به هر ناساز سازد خاطر آرام


جهان پر گیر و دار ناگواریست
صبوری زان نشان هوشیاری است


به بصیر از جور دوران می توان رست
به كنج عافیت دلشاد بنشست


مكاره چیست ز هر غم چشیدن
فراق یار و رنج دهر دیدن


كشیدن درد، درد از جام ایام
ندیدن روی زیبای دل آرام


شب و روز انتظار یار بردن
به داغ هجر دلبر جان سپردن


كشیدن از رقیبان رنج و بیداد
نگشتن از وصال یار دل شاد


چو دلبر خواهد این، ایدل چنین خواه
كه چون خاصان شوی در حضرت شاه


صفحه 512، 513، 514.








    1. ایمان و وجدان، صفحه ی 10 به نقل از عرفان اسلامی، جلد 12، صفحات 5- 364.
    2. سفینه البحار، جلد 2، صفحه ی 124.
    3. سفینه البحار، جلد 2، صفحه ی 124.
    4. سفینه البحار، جلد 2، صفحه ی 124.
    5. سفینه البحار، جلد 2، صفحه ی 124.